معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
+نوشته شده در یک شنبه 25 / 6 / 1390برچسب:داستان عاشقانه,داستان عاشقانه غمگین,داستان کوتاه عاشقانه,داستان عاشقونه کوتاه,داستان عاشقونه کوتاه,داستان غمگین عاشقانه,داستان کوتاه غمگین,داستان احساسی,داستان جدید احساسی,, ساعت12:12توسط آرمین نخستین |
خیلی خوشحال شدم وقتی رسیدم ایستگاه و دسته گل رز صورتی را جلوی صورتش دیدم.
+نوشته شده در یک شنبه 25 / 6 / 1390برچسب:داستان عاشقانه,داستان عاشقانه کوتاه,داستان جدید عاشقانه,داستان کوتاه جدید,جدیدترین داستان عاشقانه,کوتاه داستان عاشقانه,داستان عاشقانه غمگین,داستان غمگین عاشقانه,داستان کوتاه غمگین,داستان جدید عاشقونه,داستان کوتاه جدید,, ساعت11:53توسط آرمین نخستین |
|
•.?درباري من?.•![]()
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد> ![]()
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |